Get Mystery Box with random crypto!

جنونِ چسبیدن به کاری خاص، سفت و سخت، از خانواده‌ی پدری به من ا | Attic

جنونِ چسبیدن به کاری خاص، سفت و سخت، از خانواده‌ی پدری به من ارث رسیده است. جنونی که مانع از آن می‌شود که تشخیص دهی اطرافت چه خبر است، قرار است چه اتفاقی رخ دهد و آیا واقعا جهان به سمت هدفی پیش می‌رود یا اینکه اینها قصه‌ای است که با آن سر من و دیگران را شیره مالیده‌اند‌.

به عنوان مثال پدربزرگم آدمی به شدت کاری بود. از صبح تا نزدیک دو بعدازظهر را به کارکردن، در مغازه‌ای کوچک اختصاص میداد. ظهر در حد یک ساعت استراحت می‌کرد. بعد مجدد لباس می‌پوشید و به سراغ محل کار برمی‌گشت. از زمانی که به اجبار فرزندان‌ش خانه نشین شد، از عادتی که به طور جنون آمیز به آن چنگ می‌انداخت دور و دورتر شد. کم کم زوال حافظه آمد سراغش. حالا اکثریت همان بچه ها را نمی‌شناسد.

من شبیه خانواده پدری‌ام شده‌ام. جنونی دارم که در سنین مختلف یا دوره‌های مختلف زندگی احساسش می‌کنم. هربار به چیزی چسبیده‌ام، آن‌هم زالو وار. آنقدر درون‌ش را جستجو کرده‌ام و به قعر رفته‌ام که گاهی در یک سطح باقی مانده و راه خروج را گم کرده‌ام. تنها همین جنون در جهان است که باعث شده دوام بیاورم، روز بعدی را تحمل کنم، گاهی سرم را از لای پرده‌ی سنگین اطراف بیرون بیاورم، به جهان از دید خودم نگاه کنم و ببینم کجا هستم، دیگران کجا هستند و آیا هنوز سرم بوی شیره‌ای که به آن مالیده‌اند را می‌دهد یا خیر.

این دیوانگی هربار رنگ عوض می‌کند، تغییر ماهیت می‌دهد، اما همان است. من همان‌جایی هستم که همیشه می‌خواهم باشم: دور از واقعیت و گم شده در قعر ِیک عادت. درست در مرحله‌ای که احساس می‌کنم توانسته‌ام آرام بگیرم، زیر پایم خالی می‌شود و باز باید برای چسبیدن به عادت جدید تلاش کنم.

جایی که من می‌دانم باید چه کنم، اما پدربزرگم به خاطر تنها داشتن تنها یک منطقه‌ی امن، یک عادت، یک راه فرار، نتوانست از آن به سلامت فرار کند؛ درست در جایی از زندگی در تله افتاد و گذر زمان، حافظه‌اش را نشانه گرفت.