Get Mystery Box with random crypto!

نشسته ام تو پوسته* و گوشم را تیز کرده‌ام که صدای پای بچه‌ها را | Attic

نشسته ام تو پوسته* و گوشم را تیز کرده‌ام که صدای پای بچه‌ها را بشنوم ناگاه صدای همهمه می‌شنوم. صدای پا می‌شنوم. صدای پای بچه‌ها نیست. همهمه بچه‌ها نیست. حرف‌ها، تو تاریکی مرطوب سر می‌خورد و می‌آید و به گوشم می‌نشیند. صدای آفاق را می‌شناسم. صداش با هوهوی برگ‌هاي سر نیزه‌ای درختان خرما قاطی شده‌است. از تو پوسته تکان می‌خورم و خودم را می‌کشم بالا. رو ماسه‌های مرطوب دراز می‌کشم. آرنج‌هام را ستون می‌کنم چانه‌م را می‌گذارم تو کفهام. نگاهم تاریکی شب را می‌شکافد. در درازای شاخه‌ی سوم که از رودخانه جدا می‌شود، سایه هائی هست که تکان می‌خورند. آب آمده است بالا. تشاله می‌تواند از تو شاخه‌ها تا عمق نخلستان براند. بلند می‌شوم و می‌روم. صدای پام رو ماسه خفه می‌شود. می‌ایستم. گونه‌هام را می‌چسبانم به پوست خشن یکی از درختان ِخرما. حالا، صداها را بهتر می‌شنوم و حالا، آفاق را مي‌بینم که طاقه‌های پارچه را از تو تشاله می‌گیرد و رها می‌کند رو زمین. تنش توی پیراهن وال سیاه قالب گرفته شده, مویش رها شده روشانه‌اش.

• همسایه‌ها | احمد محمود
* پوسته: پناهگاه قایق