طی دو هفتهی پیش نشستم واکترو بازی dying light 2 رو تماشا کردم | Attic
طی دو هفتهی پیش نشستم واکترو بازی dying light 2 رو تماشا کردم. نکتهی جالب بازی این بود که سر بُرهههای حساس دو راه جلوی پات میذاشت و هر کدوم رو که انتخاب می کردی، داستان به یک شکل متفاوت پیش می رفت؛ خطی نبود و همه چیز در عین از پیش تعیین شده بودن، جریان متفاوتی داشت.
خیلی وقتها توی زندگی به این فکر کردم که اگه من راه های دوم (یا حتی سوم) رو انتخاب کرده بودم الان وضعیت چه شکلی بود، کجا بودم و سوالات بیشتر. اکثرا، بخش زیادی از زندگی ِمن صرف فکر به راههایی میشه که کنار گذاشتم و انتخابشون نکردم.
بخش شگفت انگیز ماجرا اینجاست که در واقعیت، زندگی سر همین بزنگاهها روند داستان رو تعیین می کنه. تصور من اینه که تمام زندگی مثل این بازیه. یکسری راه از پیش تعیین شده داره و وقتی تو دست به انتخاب میزنی، تصمیم میگیره تصاویر مربوط به اون مسیر رو برات به نمایش دربیاره، دست اندازهای مربوط به اون رو نشونت بده و الی آخر.
به نظرم میشه دنیا رو یک صفحه در نظر گرفت، با در های متعدد. داخل هرکدوم از این درها داستانِ متفاوتی در جریانه؛ داستانهای متفاوتی که روی جریان اصلی قرار دارن و تو با انتخاب کردنْ تصمیم می گیری که کدوم رو تماشا کنی، داخل کدوم جان بسپری، بارها ناامید بشی و چندین مرتبه از نو تصمیم بگیری.