آدمها خیلی پیچیدهن دوست عزیز. من هرگز نمیتونم این کلاف پیچید | Attic
آدمها خیلی پیچیدهن دوست عزیز. من هرگز نمیتونم این کلاف پیچیده به هم رو باز کنم، حتی آروم آروم، حتی باحوصله و آخرش رو ببینم. و بعد ادعا کنم که تونستم یک آدم رو تا انتها بلد بشم. که میتونم این کلاف رو همون شکلی که اول بود، دوباره به هم بپیچم. آدمها ویژگیهایی دارن که خودشون هم ازش بیخبرن. نمیتونن خودشون رو کامل درک کنن. بنابراین آدمها در فاصلهی بین تولد و مرگ مثل یک سیاره ناشناخته در کهکشان ِخودشون باقی میمونن و تنها چیزی که ازشون دیده میشه تصویریه که من و تو میتونیم با چشم غیر مسلح دریافت کنیم. حتی اگه موفق به فرود روی اون سیاره بشیم، متوجه میشیم که اونطور که به نظر میاد کوچک نیست، دست یافتنی نیست، بیزحمت نیست. اگه اهل جستجو باشیم هم، وقت نمیشه که یک دور کامل از نقطه آغاز تا پایان پیش بریم و با موفقیت اعلام کنیم که یک آدم رو بلدیم. چون ما فقط یک مسیر رو با اون آدم طی کردیم و نتونستیم تمامی مسیرهای ممکن/ موجود رو باهاش طی کنیم. ما هیچی از آدمها نمی دونیم دوست عزیز. یک مشت غریبهایم توی این سیاره.