Get Mystery Box with random crypto!

ملیکا از خواب بیدار می شود. نور مهتاب به داخل اتاق تابیده است. | پایگاه دبیرستان غیردولتی آوای امید

ملیکا از خواب بیدار می شود. نور مهتاب به داخل اتاق تابیده است. او از روی تخت بلند می شود به کنار پنجره می آید: خدایا این چه خوابی بود من دیدم!
او می فهمد که عشقی آسمانی در قلب او منزل کرده است. او احساس می کند که حسن (علیه السلام) را دوست دارد.
یا مریم مقدّس! من چه کنم!
آیا این خواب را برای مادرم بگویم؟ آیا می توانم پدر بزرگ را از این راز با خبر کنم؟
نه، او نباید این کار را بکند. ملیکا نمی تواند به آنها بگوید که عاشق فرزند محمّد (صلی الله علیه وآله) شده است؟
آخر چگونه ممکن است که نوه قیصر روم بخواهد با فرزند پیامبر مسلمانان ازدواج کند؟
مدّت هاست که میان مسلمانان ومسیحیان جنگ است. کافی است آنها بفهمند که ملیکا به اسلام علاقه پیدا کرده است، آن وقت او را مجازات سختی خواهند کرد!
هیچ کس نباید از این خواب با خبر بشود.
این عشق آسمانی باید در قلب ملیکا مثل یک راز بماند.