2019-06-29 17:34:16
سوگنامه ای برای پیکرتراش کوه نشین
(استاد فقید ناصر هوشمند وزیری)
کامران فلاحتی
سرآغاز آشناییمان به بیش از ۱۰ سال پیش بازمی گردد، با اینکه خیلی قبل تر با آثار و احوال ایشان از طریق تلویزیون مختصر شناختی داشتم اما وقتی برای نخستین بار پای در قلعه رازآلود ایشان در لواسان گذاشتم حیرت عجیبی سراسر وجودم را در برگرفت..
قلعه ای که عموم مردم آن را با نام غارموزه وزیری می شناسند،
از همان بدو ورود انگار قرار است تک تک عناصر این باغ ماورایی با تو به زبان عصیانگر هنرمند خالقش سخن ها بگویند،
اینکه استادی که فصل مهمی از تاریخ مجسمه سازی این سرزمین را رقم زده و بسیاری از سازه هایش در گوشه گوشه این سرزمین و معتبرترین موزه ها خودنمایی میکند در این گوشه از دنیا چه می کند و با کدام عشق فرهادواری دل کوه را می کاود و از دل این زایشِ بی آلایش، نشانه های اساطیری سرزمینمان را بیرون می کشد خود حکایتی است مُجمل..
اینکه بجای گلاویز شدن با دشمنان طبیعت، بی صدا در گوشه ای از باغ از همان زباله هایی که بیرحمانه در دامن طبیعت رها شده مخلوقی می سازد که پرصداتر از هر فریادیست و با لطافتی بی مثال به وجدان بازدیدکنندگان نهیب می زند برای من وجه درس آموز دیگری هم داشت و آن اینکه چقدر زیبا می توان پلیدترین تهدیدها را به فرصتی برای ازنو شدن بدل کرد..
و همان الهامی که استاد در جانم نشاند و با صبر و حوصله در فرصت های کوتاه دیدار به من آموخت، جرقه ای شد تا در تاریکترین و بی امیدترین روزهای زندگی، با دورریزها دنیای تازه ای خلق کنم.
احساسی که همیشه در پس ذهنم برای ساختن هستی از نیستی ها قلت میخورد، اکنون اما با الهام از جهان بینی استاد وزیری بارور شده بود.
به خاطر دارم در یکی ملاقات هایمان پس از اتمام ضبط تلویزیونی در گرگ و میش هوا، کنار تندیس نقش رستم رو به من کرد و گفت:
" من به ماورا و فرازمینی ها اعتقاد عمیق قلبی دارم، معتقدم یکی از همین شبها یا روزهای جمعه فرازمینی ها در این قلعه فرود می آیند و مرا با خود می برند.."
تردیدی ندارم که استاد وزیری روحی ماورایی داشت و این را همه کسانی که از نزدیک به آن غارموزه معبدگون رفته باشد تایید می کنند.
وقتی دیروز خبر درگذشت استاد را شنیدم با همه وجود به یاد این حرف معماگونش افتادم، از کجا معلوم درست وقتی که ما در خواب یا سرگرم سرخوشی های روزمره مان بودیم، نوری آسمان لواسان را نپیموده و روح ماورایی استاد را با خود به سرزمین فرشتگان کوچ نداده باشد..
یادم هست برای ساخت نماهنگی به یک پیکرتراش خوش چهره نیاز داشتیم تا با شکافتن دل سخت سنگ نمادی از مقاومت و شکافتن سختی ها باشد، بی درنگ به یاد استاد وزیری افتادم و او مثل همیشه با خوشرویی علیرغم مشغله بسیار درخواستمان را اجابت کرد و به همین ترتیب زیباترین و آخرین تصاویر از ایشان ثبت و ضبط شد..
ای کاش آخرین باری که از روستای امامه برمیگشتم و در برابر موزه، استاد را وسط خیابان در حلقه دوستدارانش دیدم و احوالپرسی کردیم در پاسخ به دعوتش برای گپ و گفت در موزه، آن را به بعد موکول نمیکردم،
همانجا پیاده میشدم و بر دستان خاکی و پینه بسته اش بوسه میزدم که با وجود شهرت بین المللی و مدرک فوق لیسانس هنر دانشگاه تهران و کوهی از تفاخر، چشم بر همه روزمرگی های مادی دنیا بسته و در دل کوه، معبدی بنا کرده برای آنکه تمام گمشده های مردمان زمانه اش را با سخاوت به جان و روحمان بتراود.
اکنون که عکس هایمان را مرور میکنم این ترانه در حال پخش است:
کوهها لالهزارن...لالهها بیدارن...
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
...
توی سینهاش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره
....
لبش خندهٔ نور..
دلش شعلهٔ شور...
صداش چشمه و
یادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون... دلش بیداره...
@avatmedia
458 views14:34