Get Mystery Box with random crypto!

اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)

لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها) ا
لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)
آدرس کانال: @ax_cilip
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.41K
توضیحات از کانال

📺در تماشاخانه با خیال راحت تماشا کنید☕
انتقاد پیشنهاد بدید
@admiiiiiiiin7
لطفا با فوروارد پست های کانال ما را حمایت کنید🌹🙏

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها

2023-04-19 20:25:53 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
41 views17:25
باز کردن / نظر دهید
2023-04-19 09:08:54 #پارت95

بغض کردم و سر بلند نکرده.

سرم کشیده شد و ادی از موهام گرفت و بلندم کرد،
و جیغ زدم و یکی از پرستارا گفت:

-ادی این چه برخو...

ادی کبود شده نعره زد:

-هیچ کس دخالت نکنه گردنبند نامزد من دست این دختره است.

پلکم پرید و برم گردند سمت خودش و چونم و محکم گرفت و داد زد:

-اون گردنبند کجاست؟

ابروهام رو بالا انداختم و نیشخندی زدم و گفتم:
-سرگورعمت!!

چشماش گرد شد و دستش رو برد بالا و کوبید تو دهنم.

و افتادم رو ￾میز.

از موهام گرفت و بلندم کرد و یه لحظه برگشتم،

و تو جمعیت چشمای براق و قیری حامد رو دیدم.

خونسرد و با سری کج شده نگاهم می کرد.



توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
855 viewsedited  06:08
باز کردن / نظر دهید
2023-04-19 09:08:54 #پارت94

چند بار پلک زدم و آب دهنم رو قورت دادم،

و ادی یهو بازوم ر و گرفت و کشید سمت پله ها.

شروع کردم به کولی بازی و جیغ جیغ...

یکی از محافظا از اتاقم بیرون اومد و رو به ادی گفت:
-گردنبندی تو اتاقش نبود.

ادی دندون رو هم سابید و چشمای ترسناکش رو بهم دوخت؛

و جوری بازوم رو فشردکه ضعف کردم.

کل پله هارو جوری من رو کشوند پایین که دوبار با زانو خوردم زمین و ترکیدم.

به در اتاق سرگرمی چسبیدم و هر کار می کرد نمی تونست من رو جدا کنه.

جیغ می زدم و از پشت بهش لگد می زدم:

-نیا جلو می زنمت صدای سگ بدیا کچل.

وقتی دید نمی تونه جدام کنه عصبی هولم داد؛

که پرت شدم تو اتاق سر گرمی و همه از پشت میزای رنگی برگشتن و بهمون زل زدن .

کف دستام از برخورد با زمین می سوخت و سر زانو هام پاره شد.
827 views06:08
باز کردن / نظر دهید
2023-04-19 09:08:14 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
815 views06:08
باز کردن / نظر دهید
2023-04-18 15:28:42 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.3K views12:28
باز کردن / نظر دهید
2023-04-18 09:46:03 #پارت 93

با صدای زنگ از جا پریدم و اصالاً حواسم به گذر زمان نبود.
با دو پریدم بیرون و شکمم قار و قور می کرد.

خیلی گرسنم بود و از اون بد تر تشنه!

حتی شیشه های آب معدنی رو هم نزاشته بودن تو اتاقمون!

دوییدم سمت اتاق 789 در اتاق رو باز کردم؛

و با هیجان وارد شدم اما خبری از حامد نبود.

نا امید از اتاق خارج شدم،

برگشتم که مدونا رو دیدم به اطراف نگاه کرد؛

و دستش رو آروم کنار دستم گذاشت و

فوری گردنبند رو از دستش گرفتم؛

و تا خواستم خم بشم تا بزارمش تو کفشم،

ا دی رو دیدم که با اخمای تو هم و عصبی اومد سمتمون،

چشمام گرد شد و فوری دست مشت شدم رو بردم تو یقم.

و گردنبند رو اون جا انداختم.

مدونابا چشمای گرد شده ازم فاصله گرفت.

و ادی روبه روم ایستاد و من فاتحه خودم رو خوندم.


توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.7K viewsedited  06:46
باز کردن / نظر دهید
2023-04-18 09:46:02 #پارت92

همه نگهبانا دیوونه هارو مهار کرده بودن.

برگشتم و دیدم حامد رو هم گرفتن و دارن می برنش طبقه پایین.

ادی انداختم تو اتاق و با چهره کبود شده کف اتاق زل زد و داد زد:

-از این به بعد از من بترس بی چاره ات می کنم هم تو رو هم اون پسره ی ...

فحش خیلی بدی داد که سعی می کنم به خاطر نیارمش!

با حرص نگاهش کردم که در رو محکم بست.

و در قفل شد و من موهام رو به چنگ گرفتم و با حرص جیغ زدم:

-خپل کچل!

اون روز بهمون ناهار ندادن و از شامم خبری نبود.

و همه دیوونه شده و به در اتاقاشون می کوبیدن.

و من گوش هام رو گرفته بودم و سر درد عجیبی داشتم.

روز بعدم خبری از صدای زنگ نبود؛

و این یعنی تنبیه شده و حق هوا خوری نداشتیم.

سرم رو روی تخت گذاشته بودم و برعکس دراز کشیده بودم.

و پاهام رو به دیوار چسبونده بودم.

کسل بودم و حوصله ام عجیب سر رفته بود.

همین طوری با خودم حرف می زدم و رویا بافی می کردم؛

و تو تخیلاتم روی دیوار اشکال نامفهوم رسم می کردم!
1.2K views06:46
باز کردن / نظر دهید
2023-04-18 09:45:28 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
1.1K views06:45
باز کردن / نظر دهید
2023-04-17 17:23:12 آقای سید درخشان
نسل در نسل دعا نویس بودن و در این زمینه کاملا استاد هستند
و هر کسی از ایشون دعا گرفته مشکلش حل شده
در صورت لزوم به کانال و پیوی حاج درخشان مراجعه بفرمایید
قابل به ذکر است که ایشون بابت دعا اصلا مبلغ نمیگن و واریز وجه به رضایت خودتون می باشد
1.3K views14:23
باز کردن / نظر دهید
2023-04-17 17:23:10
بسم الله الرحمن الرحیم

دعانویس سید حاج درخشان

دعا ادعیه طلسم

دعا در هر زمینه ای انجام می شود توسط شخصی که نسل در نسل دعانویس بودند و دارای موکل رحمانی می باشند

#دعا بازگشت معشوق

#دعا باطل السحر و ابطال هرگونه طلسم

#دعا محبت و صلح آرامش بین زوجین

#دعا گشایش بخت دختر و پسر

#دعا گشایش کار و رزق و روزی

#دعا زبانبند

#دعا جدایی

در صورت نیاز به هر دعا و طلسمی در خدمت هستم

گرفتن سر کتاب رایگان و به شرط یک صلوات می باشد(صلواتی)

توجه کنید من فالگیر نیستم در نتیجه سرکتاب مربوط به فال نیست

دعا نویس درخشان

@doanevis_derakhshan آدرس کانال

جهت ارتباط با ما به آیدی زیر پیام دهید

@SEYED_DERAKHSHAN پیوی آقای درخشان
633 views14:23
باز کردن / نظر دهید