2023-04-18 09:46:02
#پارت92
همه نگهبانا دیوونه هارو مهار کرده بودن.
برگشتم و دیدم حامد رو هم گرفتن و دارن می برنش طبقه پایین.
ادی انداختم تو اتاق و با چهره کبود شده کف اتاق زل زد و داد زد:
-از این به بعد از من بترس بی چاره ات می کنم هم تو رو هم اون پسره ی ...
فحش خیلی بدی داد که سعی می کنم به خاطر نیارمش!
با حرص نگاهش کردم که در رو محکم بست.
و در قفل شد و من موهام رو به چنگ گرفتم و با حرص جیغ زدم:
-خپل کچل!
اون روز بهمون ناهار ندادن و از شامم خبری نبود.
و همه دیوونه شده و به در اتاقاشون می کوبیدن.
و من گوش هام رو گرفته بودم و سر درد عجیبی داشتم.
روز بعدم خبری از صدای زنگ نبود؛
و این یعنی تنبیه شده و حق هوا خوری نداشتیم.
سرم رو روی تخت گذاشته بودم و برعکس دراز کشیده بودم.
و پاهام رو به دیوار چسبونده بودم.
کسل بودم و حوصله ام عجیب سر رفته بود.
همین طوری با خودم حرف می زدم و رویا بافی می کردم؛
و تو تخیلاتم روی دیوار اشکال نامفهوم رسم می کردم!
1.2K views06:46