2023-06-06 10:56:06
اصلا قرار این نبود،
این که خطِ لبخندِ صورتت بشود
قاتلِ چشمهای سادهٔ من و برجستگی گونه هات
هی فرو ببردم توی خودم،
قرار نبود هی من تو بشوم
و هی تر بیاید پشت آن من،
که هی بیشتر رنگ از تو بگیرم
و خطِ غمِ چشمهام مخفی شود پشتِ آن
لبخندهائی که مثل تو شد،
که خطِ اشکم گود شود و لبهام توی ذوق بزند
مثلِ زیر چشمهام، که کار کارِ تو بود
و هر کسی دید زیر لب گفت: بیچاره...
قرار بود تو شب ها توی خیالم باشی با عشق،
تنها، قرار بود تو باشی و دست های من،
تو باشی و چشمهای من، تو باشی و من،
که نشد، که حالا توئی و تو که منم،
که غمگین ترم، غمگین ترین آدم این شهرم
با لبخند حتی، و قرار این نبود...
پشت خودم آب ریختم و سه تا نقطه گذاشتم،
یعنی دنبالهٔ بودنم، غمم،
دلم هنوز میکشد خودش را به هوای تو،
و خودم را راهی کردم تا هرجا که تو باشی
و نبودی، تمام شهر را گشتم و نبودی،
ناچار جای قدمهایت شدم وقت رفتن،
ردِ لبهات شدم روی تکه نانی که بوسیده بودی
و گذاشته بودی سرِ دیواری،
سرانگشتهات شدم که کوبهٔ خانه ای را بالا برده
و پشیمان رهایش کرده بود،
من تمام تو شدم،
تو تمام دیگری،
و دیگری،
باز دیگری...
#محمد_یغمائی
|| @BahareNarenjia
998 views07:56