Get Mystery Box with random crypto!

دوستان همراه و همدل درود به عنوان یک شاگرد؟ نه، به عنوان دوس | Bahman Rafei

دوستان همراه و همدل درود
به عنوان یک شاگرد؟ نه، به عنوان دوست؟ نه، به عنوان مخاطب؟ نه، تنها از چشم یک مشاهده کننده، به خصوصیاتی چند، از خلق و خو و سرشت هنرمندانه ی استاد بهمن رافعی، اشاره می کنیم.
نخستینِ آن، رک بودن ایشان در معاشرت ها بود، اگر برای پاسخ به تماس تلفنی افراد، عذری داشتند، کاملا صادقانه می گفتند: امروز حوصله ی صحبت کردن ندارم، یا مشغول مطالعه هستم و ...امکان نداشت به خاطر حفظ ارتباط، بهانه تراشی کنند و همین خصلت، تکلیف دوستان را در مصاحبت با ایشان به صراحت، روشن می ساخت.
دیگر جوشش عجیب ایشان، با افراد جامعه بود، بارها شاهد ارتباط بسیار عمیق شان با راننده و رهگذر ناشناس و عابر غریب، بودیم. نوعی کنجکاوی در وادی شناختِ احوال دیگران، اغلب، رفتارشان را آرایش می داد.
در پس نگاه پویا و هنرمندانه ی آزاد مرد، دلجویی و همدلی ناشناخته ای جریان داشت. بهمن رافعی، در یک جمله از خودش بیرون امده بود، گرفتار هیچ گره و عقده ی باطنی نبود، می توان به صراحت مدعی شد که استاد، درست مثل خورشید، طلوع کرده بود، ظهوری که هیچ غیبتی در پی نداشت. هوای دلش هیچ گاه ابری نبود، چون به سر چشمه ی آفرینشگری متصل بود که هر لحظه جلوه و انعکاسِ نو ظهوری داشت.
متواضع بود، به معنای دقیق این واژه. خود را در وضعیت واقعی که در آن قرار داشت وارسی می کرد. نه تکبر داشت و نه خود را بیهوده می شکست.
و دیگر این که مصداق شعر مولانا بود،
ای عاشق جریده، بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
به هیچ روی به آثارش دل نمی بست، آن ها را رها می ساخت. انگار آثارش برای او تمام شده بود. تنها دغدغه ی آفرینش داشت و تقریبا بیشتر وقت خود را در ساحت بی رنگ و بویِ خلق می گذراند.
وقتی مخاطبین از نوع نگرش و سبک نوین هنری ایشان صحبت می کردند، استاد، اکثر مواقع می گفتند: اگر آثار مرا می پسندید، خودتان را تمجید می کنید، من کاری نکرده ام، تنها آینه ای مقابل تان گذاشته ام، شما خودتان را در آن مشاهده می کنید. بهمن رافعی آزاد و رها قدم بر می داشت، گویی به نوعی یگانگی ویژه دست یافته بود. در باطن دچار هیچ تعارضی نبود، جهان درونش را صلحی پایدار محاصره کرده بود. همان رهایی از هر گونه تضاد درونی، صورتش را آرامش غریبی بخشیده بود. نه غمگین بود و نه خیلی شاد، انگار از چنگال هیجانات و احساسات زود گذر، گریخته بود و ریسمان محکم آرامش را در انگشت هایش داشت.
انتظار او از شاگردانش بالا بود، گاهی می گفت: دارید کم کم نا امیدم می کنید. عاشق بیت ظهیر فاریابی بود و بیشتر مواقع برای تبیینِ سلیقه و بیانِ سطح انتظارشان در آفرینشگری، این بیت را زمزمه می کردند:
بگو به خواب که امشب میا تو بر چشمم
جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت

ف.ب
@bahmanrafeii