وابستگی به ضابطه ی آب و دانگی پرواز را گرفت ز مرغان خانگی مرده است آن پرنده که نگرفته آشیان در موج بیقراری و بی آشیانگی آه ای خروس شب زده، سیمرغ آفتاب می خواندت به گستره بیکرانگی از جان طلوع کن که به جائی نمی رسی با بال های بسته و گلبانگ لانگی گلبانگی از زبانه ی سوزان عشق زن افسانه شد ترنم و ذوق ترانگی کس با ستاره سوختگان همزبان نشد جز آن که در گرفت به هرم زبانگی مضراب نبض ملتهب لحظه ای بدیع سوزان تر است از تپش جاودانگی پروردگان باغ، نمود فراغتند جز بر درخت لوت، نزیبد یگانگی موج شب است و بهمن و این دشت بی بهار در شوق و انتظار طلوع جوانگی از مجموعه غزل "اگر این ماهیان رنگی نبودند" @bahmanrafeii بهمن رافعی بروجنی 416 views21:27