Get Mystery Box with random crypto!

بمیرم/ اما چنین نشد/ و نخواهد شد/ هستی خسیس‌تر از این‌هاست/ .. | براهنی

بمیرم/ اما چنین نشد/ و نخواهد شد/ هستی خسیس‌تر از این‌هاست/ .../ من حافظ تمامی ایام نیستم/ اما/ حتی اگر بمیرم/ چیزی نمی‌رود از یادم/ .../ حالا/ نزدیک‌تر بیا و، کلید در باغ را/ از من بگیر/ من سال‌هاست دور مانده‌ام از تو/ و می‌روم که بخوابم/ من پرده را کنار زدم/ تو با خیال راحت/ پروانه‌وار/ در باغ گردش کن/ من بال‌های پروانه‌ها را هم/ با رنگ‌های تازه/ برای تو در این‌جا نوشته‌ام.» (از شعر «آن‌چه نوشته‌ام»/ رضا براهنی)
اما چه خوب که این بار دیگر برنمی‌گردی. از بعضی چیزها راحت شدی واقعا. ولی با این همه، خوب می‌دانی که:
«چنان پُریم ما از تو چنان پُر
که ما را به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست.» (از شعر براهنی با اندکی تغییر)
آن حرف‌های پیش پا افتاده دیگر بس است. داشت یادم می‌رفت بگویم که البته حساب منتقدان جدی کاملا جداست، این را که ما از خودت یاد گرفته‌ایم و این آرزوی همیشگی خودت بوده است. هر کس جدی‌تر حرف زده باشد، جدی‌تر نقد خواهد شد. رشد و توسعه‌ی‌ اندیشه‌ی انتقادی، تنها راه چاره و تنها چشم‌انداز امیدبخش ممکن است. خیلی منتظریم که این جریان انتقادی سالم و ضروری هرچه زودتر راه بیفتد. مطمئنیم که در آینده اتفاقات دیگری خواهد افتاد و این قیل و قال‌ها هرگز راه به جایی نخواهند برد. بزرگ هستی و بزرگ‌تر خواهی شد. همین الان هم، در برابر این تجلیل شکوه‌مندی که به عنوان نمونه در همین فضای مجازی و از هر گوشه و کنار شاهدیم، وزوزهای برخی از این آدم‌های اغلب بی نام و نشان و با آی‌دی‌های جعلی به صورت لایک و کامنت و... در گوشه و کنار، چه اهمیتی دارد!؟
یاد آن روزی می‌افتم که بعد از گفت‌وگویی که با شما بعد از چاپ «خطاب به پروانه‌ها...» داشتم، در همان زیرزمین معروف، گفته بودی: «آب را در خوابگه مورچگان ریخته‌ام». (از نیمایوشیج)
«.../ اگر که بگویم مرا به سطح زمین نفرست می‌گویی مگر تو عاشق ماری؟/ به روی زمین می‌آیم/ من که مدیون آفتاب خدا هستم/ لودگی نکن آفتاب وزوزکننده‌ی پشه‌ای!/ من سالوادور دالی قبول/ تو از کجای تنت آفتاب می‌زند بیرون» (از «شعر زیرزمین»/ مخاطب اجباری)
می‌مانی برای ما.
.
#شمس_آقاجانی