شبِ بارانیِ بهار آمد با تبِ تندِ انتظار آمد دشت در دشت لالهکا | برفیترین آغوش
شبِ بارانیِ بهار آمد
با تبِ تندِ انتظار آمد
دشت در دشت لالهکار آمد
با غمِ لالهها کنار آمد
گویی از دودمان باران بود
در مسیر سکوت و تنهایی
فارغ از ننگ و نام و رسوایی
غرقِ شور و جنونِ لیلایی
طالعش شعر بود و شیدایی
«آتش از آهِ او نمایان بود»*
واژه آغاز شور و حیرانیست
و غزل ابتدایِ ویرانیست
شعر زخمی عمیق و پنهانیست
شاعری آخرش پریشانیست
سال تا سال او زمستان بود
از دل درد زاده بود اما
دل به آیینه داده بود اما
دست دردست جاده بود اما
چون درخت ایستاده بود اما
سالها در حصار طوفان بود
در سراپردۀ فسون و فریب
ماند در منتهای گندم وسیب
رفت تا لحظههای ناب و نجیب
قصهپرداز روزهای غریب
در دلش رازهای پنهان بود
________________________
*مصرعی از #بیدل_دهلوی با فعل شد
http://t.me/barfitarinaghosh