Get Mystery Box with random crypto!

فصل یک: کوچه, خاک و خُل, یک توپ صبح تا شب فراری از خانه هیچ‌کس | برفی‌ترین آغوش

فصل یک: کوچه, خاک و خُل, یک توپ
صبح تا شب فراری از خانه
هیچ‌کس هم تو را نمی‌فهد
مثل یک بچه‌تخسِ دیوانه

مادر و قبله و نماز و دعا
خواهران گرم پچ پچ و خنده
و برادر کتاب و رنگ و قلم
من؟ نمودارِ نسل آینده

توی طاقچه شمایل حضرت
قابی از یک طبیعت بی‌جان
کنجِ آیینهٔ کمد اما
عکسی از زنده‌یاد ناصرخان

های..., هشدار تو بزرگ شدی
باید امسال مدرسه بروی
مادرم گفت گوش کن بچه!
تا برایِ خودت کسی بشوی

کودکی مثل برق و باد گذشت

فصل دوم شروع حیرانی
شب بخوان مارکس, کانت, گاندی را
روز هم در کفِ خیابان‌ها
قی بکن هرچه را که خواندی را

فصلِ دوم چه بلبشویی بود
روزها انتفاضه, سنگ, شعار
شب شبیهِ چریک‌ها بودم
مارکس را قاب کن بزن دیوار

مرده‌ها زنده‌باد می‌گفتند
زنده‌ها بی‌خیالمان بودند
زنده‌هایی که سال‌هایِ سال
بی‌تعارف وبالمان بودند

فصل دوم شروع مردن بود

آرزوها که رفت بر باد و...
باز زندان و باز بیداد و...
زیرِ شلاق مارکس وا داد و...
آب از آسیاب افتاد و...

من در آیینه گیج و سردرگم

جنگ و زندان و خون و خون‌ریزی
رد شلاق در کف پاها
کوچه‌ها نامشان اسیر و شهید
بر سرِ کوچه دارها برپا

من و سیگار و فندکم ماندیم

من و سیگار و تلخکیّ و عَلف؟
وای... هم‌باز مُشتِ من وا شد
پدرم چشم‌غُره‌ای رفت و
باز هم پشت مادرم تا شد

این تمامِ جوانی من بود

فصل سوم شروع دربه‌دری
غم نان, غربت فزاینده
خفقان, دردهای آکنده
دردهای سکوت‌زاینده

فصل سوم, غریب فصلی بود

فصل سوم حکایتش این است:
روز طی شد به پرسه و حسرت
شب که شد منزوی بخوان گاهی
گاه بنشین برابرِ نصرت

آه... نصرت چه با خودت کردی؟

شعر را بی‌بهانه خواندیم و...
عشق را بی‌ترانه طی کردیم
وسط خنده، گریه کردیم و...
بر شبِ کاینات قی کردیم

تو از این حالِ من چه می‌دانی؟

بنشین روبه رویِ آیینه
رج بزن رنجهای دنیا را
بی‌خیالِ هرآنچه رفت و گذشت
بی‌خیالِ هرآن‌که فرداها...

بی‌خیالی چه عادتِ خوبی‌ست!

فصل تاریک زندگی یعنی:
از هوس‌های خویش دل بکنی
بنشینی در انزوایِ خودت
مرگ را بی‌صدا صدا بزنی

و صدایت شروع واقعه شد
در سکوتِ سراب یک شب سرد
یک شب تیره که صدایت را
باد از راه دور می آورد

مرگ ای منتهایِ آزادی!

بهمن ١٤٠٠
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh