Get Mystery Box with random crypto!

میگویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا | باریکترازمو

میگویند در روزگاران قدیم دو همسایه
بودند که همیشه با هم دعوا داشتند
روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام یک
دارو بسازند و به دیگری بدهند یکی بمیرد تا دیگری در آسایش باشد .
یکی از همسایه ها رفت به عطاری بازار
قوی ترین سم را خرید و به همسایه داد که بخورد
همسایه سم را خورد و رفت به خانه اش
او قبلا به خدمتکارانش گفته بودحوضرا پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند

همینکه به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و در آب حوض فرو رفت
کمی شنا کرد و پس از آنکه معده اش تمیز شد رفت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد
همسایه را دید گفت حالا نوبت من است که برایت سم درست کنم .
او رفت در بازار یک نمد بزرگ خرید
و دوتا کارگر آورد در زیر زمین به آنها
گفت شما هرروز صبح تا شب فقط وظیفه دارید با چوب این نمد ها را بکوبید .
همسایه هرروز میدید که طرفش هرروز دارد مواد سم را میکوبد و نگرانی سراسر وجودش را گرفت ' خدایا این چه سمی است که هرروز دارد میکوبد ؛
پس از چند روز بدون اینکه سمی رد و بدل شود همسایه از استرس مرد .

بزرگواران این داستان را آوردم
*برای خودمان* .

کورنا یا هر بیماری دیگری تا
مادامی که *روحیه ی شاداب ما زنده است*
هیچ قدرتی ندارد .

telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی