Get Mystery Box with random crypto!

-دختره بیچاره واژنش کلاً دچار پارگی شده دیشب دکتر ماجد آوردش. | بی خوابی‌ و‌‌ عاشقی...!

-دختره بیچاره واژنش کلاً دچار پارگی شده دیشب دکتر ماجد آوردش. کلی خون ریزی داشت.

صدایِ پرستار هارا پشت گوش های کیپ شده اش میشنید !

دیشب زیر شهراد از فشار درد بیهوش شده بود و نفهمید کِی او را به بیمارستان آورده بود!

- اره بخیه هم زدن براش... یعنی جدی جدی زن دکتره؟!

صدای پوزخند دختر دیگری به گوشش می‌رسد!

- احتمالا خدا شانس بده والا... ولی خب به این دکتر شهراد جنتلمن نمیاد اینطوری با یه دختر رابطه داشته باشه!

سوزش و دردی که در پایین تنه اش میپیچد باعث میشود صدای "آخ" دردناکش بلند شود!

دیگر تحمل شنیدن صدای پرستار هارا نداشت!
چشمانش را باز کرد که پرستاری به سمتش آمد!

- عزیزم حالت خوبه؟!

حالش خوب بود؟! معلوم بود که خوب نبود!
تمام تنش درد میکرد!
چیزی نگفت که پرستار ادامه داد!

- خدا بهت رحم کرد ، والا با این هکیلی که دکتر داره از زیرش زنده بیرون اومدی هم باید خداروشکر کنی.

زنده بود؟ البته که نه شهراد لعنتی روحش را کشته بود.
باز هم چیزی نگفت که صدای باز شدن دَر آمد و پشت بندش وارد شدن شهراد ماجد!

سرش را جهت مخالف صورت او چرخاند!
این مرد فقط قد و قامت و قیافه دلربایی داشت!

کسی چه می‌دانست دخترک هر روز چگونه زیر دستش شکنجه می‌شود!

پرستار ها سرشان را پایین انداختند و زیر لب سلامی کردند که صدای بم و مردانه اش در اتاق پیچید!

-برید بیرون شما!

پرستار با ترس و لرز لب زد:

- عه راستش آقای دکتر اومدیم پانسمانشون رو عوض کنیم!

-احتیاجی نیست خودم عوض میکنم.

پرستار ها از اتاق بیرون رفتند که دخترک چشمانش را بست و قطره اشکی از چشمانش سرازیر شد!

گرمای انگشتانش را روی گونه های سردش احساس می‌کرد!

- نریز اشکاتو... حالت بهتره؟!

با صدایی که انگار از ته چاه بیرون آمده باشد نالید:

-دست نزن بهم... ولم کن.

- میخوام پانسمانتو عوض کنم!

- نمیخوام دست از سرم بردار دیشب که مثل یه حیوون به جونم افتاده بودی فکر اینارو نکردی؟!

پوزخند و اخم های مرد از چشمانش دور نماند!

- با دختری که وانمود کرد عاشقمه اما بعدش فهمیدم برای اینکه ثابت کنه من روانیم وارد خونم شده؟ تو بگو باید چه رفتاری داشته باشم؟!

دست های مرد روی پانسمان ران هایش نشست برای باز کردن پانسمانش!

دخترک هق هق می‌کند و مینالد:

-گفتم‌ مجبور بودم من پشیمونم چرا نمیخوای باور کنی؟!

مرد عصبی فشاری به بین پاهایش میدهد که صدای جیغش بالا می‌رود و کششی که بین پاهایش حس میکند بدترین دردی ست که تا به حال تحمل کرده.

- باز دروغاتو شروع نکن ... باز کاری نکن بیفتم به جونت.... باز کن تا نزدم تو دهنت یالا ببینم.


دست مرد که بینه پایش می اید عصبی جیغ دیگری میکشد و نمیفهمید چطور صداها و تصاویر رنگ میبازند.

سرش به دوران افتاده و از میان چشم های نیمه بازش چهره نگران شهراد میبینید و صدای پرستاری که میگوید:

-اقای دکتر بیمار دچار شوک عصبی شده.

و پلک هایش دوباره سنگین و بسته میشوند.

https://t.me/+Dutde0mSbnA0NmI0
https://t.me/+Dutde0mSbnA0NmI0
https://t.me/+Dutde0mSbnA0NmI0
https://t.me/+Dutde0mSbnA0NmI0