Beautiful You | تو زیبایی

2021-02-02 18:04:36 "این خانوم در حالی کلاس ایروبیک خودش رو داره بصورت آنلاین هدایت میکنه، خبر نداره که در پشت سرش کودتا در حال انجامه و کاروان ماشین‌های نظامی در حال نزدیک شدن به پارلمان و محاصره اون هستند" باز کردن / نظر دهید

2021-02-02 17:19:22 "به بعضی رابطه ها باید زمان داد.
ادامه بعضی رابطه‌ها را نباید امان داد." باز کردن / نظر دهید

2021-02-01 10:34:47 "How you love yourself is how you teach others to love you." باز کردن / نظر دهید

2021-02-01 10:34:38 "How you love yourself is how you teach others to love you." باز کردن / نظر دهید

2021-01-31 10:08:32 "در بدترین ما؛ آنقدر خوبی هست و در بهترین ما آنقدر بدی هست،که هیچ یک از ما حق این را نداریم که از دیگری عیب‌جویی کنیم." باز کردن / نظر دهید

2021-01-30 09:03:56 " من دارم سعی میکنم یک چیز ترسناک بگم . یک داستان ترسناک که از فهمیدنش شاید خیلی بترسی . اما از اونجایی که هیچوقت همه چیزو راحت نمیگم . بین خیلی چیزا پنهانش کردم . من دارم سعی میکنم یه چیزی بگم . میتونی متوجه شی ؟ " باز کردن / نظر دهید

2021-01-29 23:49:40 "می‌ایستم؛ او را تشویق می‌کنم؛ به‌خاطر تک‌تک لحظاتی که رنجی عمیق را بر شانه‌هایش حمل می‌کرده؛ به‌خاطر حرف‌هایی که با نااهلش نزده؛ به‌خاطر شهامت، صداقت و البته ندامتی که بابت کارهایش پذیرفته. او را راهی می‌کنم و دوباره به صندلیِ روبه‌رویم خیره می‌مانم. کت و کفشم را از تنم جدا می‌کنم، روی همان صندلی می‌نشینم و این‌بار پرونده‌ی خودم را در دست می‌گیرم؛ هر روز ، هرشب، صندلی به صندلی، غم به غم، جنایت به جنایت، حکایت به حکایت، و من به من..." باز کردن / نظر دهید

2021-01-29 23:48:32 "یکی از جرم‌هایش را پاک می‌کنم و می‌گویم: اقرار به جنایت؛ همکاری لذت‌بخشی بین مجرم و بازرپرسِ پرونده است! لبخند می‌زند. یکی دیگر از جرم‌هایش را پاک می‌کنم و می‌گویم: لبخند، کفاره‌ی جنایاتِ غیرعمد است! بیشتر می‌خندد و می‌گوید: تا حل شدنِ پرونده خیلی نمانده! یکی دیگر از جُرم‌هایش را پاک می‌کنم و می‌گویم: امید، پیشگیری از تجاوز به حریم خویشتن است! دوباره اشک می‌ریزد اما از سر شوق؛ یکی دیگر از جرم‌هایش را پاک می‌کنم و می‌گویم: اشکِ شادمانی، صلحِ نهایی‌ست..."
‌ باز کردن / نظر دهید

2021-01-29 23:47:33 "در همان لحظه، متهم پرونده، به گریه می‌افتد و هیچ توضیحی برای حرف‌هایم ندارد؛ زمین را نگاه می‌کند، دست‌هایش را بین زلف‌هایش می‌برد و گاهی به خودش چنگ می‌زند. به حال قلب شکسته‌اش ترحم دارد، دلش برای خودش می‌سوزد، اما همچنان در زندان است. گریه فرو می‌رود و خشم بالا می‌آید؛ کمی صدایش بلندتر می‌شود و می‌گوید: از خودم، از خانواده‌ام، از دوستانم و از همه‌ی دنیا متنفرم..."
‌ باز کردن / نظر دهید

2021-01-29 23:46:41 "خیلی‌ها روبه‌رویم می‌نشینند و من حکمِ بازپرسِ پرونده‌ی آن‌ها را دارم؛ پرونده‌هایی سنگین از جنایاتی وخیم، تجاوزهایی بی‌رحمانه و چه بسا قتل‌هایی که مرتکب شده‌اند. مدام صفحاتِ پرونده را ورق می‌زنم و از جرم‌هایشان می‌خوانم: پنج فقره قتلِ نفس؛ یک عمر سرزنش؛ بارها تجاوز به حریمِ امنِ خویشتن؛ سرکوب‌های نیمه‌وقت؛ شبیخون به لبخند و تاراجِ خوشبختی."
‌ باز کردن / نظر دهید