وقتی که متوجه شدم که هیچ راهی نیست، به برگشتن به انگلستان فکر کردم، اما با این کار زندگی خواهرم را خراب میکردم. من نمیتوانستم نزد مادر و پدرم بازگردم، این نه تنها باعث تخریب روحیهی من بود بلکه برگشتن به خانه بعد از دومین شکست برایم حکم مرگ را داشت. اولین بار به خاطر شکستگیهایی که وقتی در حالت مستی از ساختمان افتادم پیدا کردم و دومی، اخراج شدن از کاری که عاشقش بودم و البته من دیگر نمیتوانستم با سم بمانم. در حالیکه هنوز انگشتانم میلرزیدند فنجان قهوهام را در دست گرفتم و دیدم که کاملاً از زندگی خودم بیرون انداخته شدهام ...