Get Mystery Box with random crypto!

حکایت گرگ و گله ! گرگی به سبب هوشیاری چوپان نمی توانست به گله | بهترین باش


حکایت گرگ و گله !

گرگی به سبب هوشیاری چوپان نمی توانست
به گله بزند و گوسفند شکار کند.
از قضا روزی پوست میشی را یافت.
پس آن را به بر کرد و به میان گله رفت.
بره ای گرگ را در پوستین میش دید و
خیال کرد که مادرش است و او را دنبال نمود.
گرگ بره را به دنبال خود به گوشه ای
کشاند و خورد.
او مدت ها گوسفندان را به همین
حیلت فریب می داد و دلی از عزا در می آورد.
گرگ این را خوب می دانست که اگر بخواهد
از چماق چوپان محفوظ باشد و بدون نگرانی
از گوسفندان بخورد، باید هم رنگ آنان باش .


چون بسی ابلیسِ آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست



بهترین باش با

@behtarin_bush