عاشق نور بود عاشق طلوع عاشق جسارت و امیدی که هر صبح، تمدید می | 👉🏾به نام زن👈🏾
عاشق نور بود عاشق طلوع عاشق جسارت و امیدی که هر صبح، تمدید میشد. دلش میخواست از اشتیاقِ خارقالعادهاش به آفتاب، با کسی حرف بزند، که با کسی راحت حرف بزند... و درماندگیِ عمیقی در خودش حس میکرد وقتی در دایرهی امنیتش کسی را نمییافت که بتوان به او از هیجانات و رنجها گفت، لبخند زد، اشک ریخت، و در مقابل نگاه پذیرای او، آرام شد ...