2020-04-06 20:18:09
#بنفیسیات
مگر آن هدفون را نگذاشتی روی گوش هایم و گفتی هیس؟
آن شب آخرین بار بود که توی حیاط نشستیم
تو صاف نشسته بودی گردنت را چرخانده بودی وبااخم خیره نگاهم میکردی
از آن اخم که با لبخندمن هم تغییری نمیکرد انگار با ناخن خط میکشیدند روی مهره های کمرم تا پایین
داد زدم تا کجا باید گوش کنم
از عمد داد زدم شاید از بلندی صدا بخندی ولی نخندیدی
گفتی گوش کن
ببند اصن چشاتو
ببند ببینم
چشمانم را بستم. داشتم از سردی رفتارت عصبی میشدم.معمولا وقتی دلیل چیزی را نمیدانی بیشتر از تلخی دانستن اش هم میتواند آزارت بدهد.
دلیلش هم واضح است وقتی دلیل را نمیدانی بین زمین و هوایی .پذیرفتن، حل کردن،سازش،ناراحتی ؛ هیچ کدام را نمیتوانی انتخاب کنی
بین زمین و آسمان مانده ایی و این از هر دلیلی آزار دهنده تر است.
انگار نه انگار که من نمیخواستم آهنگ گوش کنم.میخواستم حرف بزنیم.میخواستم دستم را بگیری بین دستانت با انگشتانم بازی کنی نگاهشان کنی همان شکلی که انگار یک موجود خارق العاده توی دستانت گرفته ای تا شروع کنی به حرف زدن
تو اخم کرده بودی.و من ترسیده بودم. نه برای اینکه ترسو باشم .اخمت ناشناخته بود
اخمت که هیچ وقت به من سنجاق نمیشد.
حرف آدمها که میشد زیاد اخم میکردی ولی هیچ کدام برای من نبود.
آن شب زل میزدی توی چشمم نفس های عمیق میکشیدی با اخم خیره نگاهم میکردی و انگار ردی از پشت کمرم رد میشد.
هدفون را درآوردم پرسیدم+ قصه چیه؟
گفتی وقت قصه نیست ساعت داره از یک میگذره.مگه سرکار نباید بری؟
گفتم چرا.گفتی بخوابیم پس
استینت را گرفتم: اتفاقی که افتاده رو بگومیریم میخوابیم.
گفتی اتفاقی نیفتاده ولی علف های در آمده از بین سنگ های حیاط را هم خنداندی
داشتیم زمان را از دست میدادیم من این را خوب میفهمیدم
ولی شبیه به قسم خورده ها زبان در دهانت تکان نمیخورد
شبیه پر شده بودی بیقرار باد
گفتی محاق هدی؛ محاق
چای ات را هم نخوردی ولیوانت کنار لیوان خالی ام مانده بود.
گفتی میبینی نور اون ته ته هارو؟
مه غلیظی بود و چیزی پیدا نبود
همان چراغ ها شده بودی و مه بود
گفتم بارون میاد حتما
گفتی میریم میخوابیم
گفتم تازه سر شب لاتاست
نخندیدی با اخم خیره نگاهم کردی
گفتی سهش هدی
حسرت سهش
نشستم روبرویت
آواز حقیقت را گوش کنم بهتر نیست؟
هدفون را گذاشتم روی دستت
گفتم پنجره هاشون روشنه؛ یعنی آشتی کردن
پنجره هاشون روشنه؛ یعنی پناه یعنی مامن
میخواستم داد بزنم صبرم دارد تمام میشود ولی خب اخم کرده بودی
و حتما آن اخمی که هیچ وقت برای من نبود مگر وقتی که یخ می انداختم توی لباست و اخم و خنده ات یکی میشد حالا این لیاقت را پیدا کرده بود که دلیلی داشته باشد.
حتما لیاقت سنجاق شدن به من را پیدا کرده بود
گفتم اثرات دلتنگیه؟
خستگی کار ؟
بحث کردی با کسی؟
گفتی محاق هدی
محاق...
میدانستم پرسیدن چرا محاق کمکی نمیکند
پرسیدن حرفهایی که آدمها اگر بخواهند بگویند خودشان دهان به گفتنشان باز میکنند یک راه مستهلک است
یک مسیر نابود شده
آدمها تا وقتی خودشان نخواهند حرف نخواهند زد
سرت را برده بودی بین دستانت،پشت گردنت را فشار میدادی
گفتم سنگینه حتما.بیا بذار سرتو..پایم را نشانش دادم
سرم سنگینه آمدم بگویم من هم کامل یخ بسته ام
سرت را چرخاندی نگاهم کردی.نمیدانم التماس بود خستگی بود یا نیاز
ولی مطمئئن بودم جز اینها نیست
امید داشتم حرف بزنی.چیز جدیدی بود.قبلا تجربه اش نکرده بودیم.
سرت را آوردی بالا
گفتی پناه برده بودم
محاق
قلبم تند میزد وتو داشتی عرق میکردی
و همین کافی بود برای نبودن انصاف در این مکالمه ی بی صدا
چشمانم پر شده بود برگشتی نگاهم کنی
خشک ماندی گفتی الهِی که ...
آمدی که اشک به گونه هم نرسد ولی بجایش حرفت را خوردی و شروع کردی به راه رفتن
بریم بخوابیم کار نداری مگه تو فردا
باران شروع شده بود
داشتیم خیس میشدیم
قطره های باران می افتاد و میرفت بین موهایت
قطره های باران می افتاد روی صورتم
امید مگر همان نیست که زمان را به کمکش میگذرانیم؟
باران تند تر میشد
گفتی مردود
گفتم چی؟چی مردود؟
پازل طراحی میکردی
محاق
مردود
به پنجره ی نارنجی خانه روبرو غطبه میخوردم
مطمئن بودم حالشان خیلی خوب است
عصر توی کوچه خنده های دختر و پلاستیک های خرید را در دستشان دیده بودم
نشسته بودی لب باغچه
سرت پایین بود بین دستانت
گفتم نگو محاق بگومهجوری ،بگو دلتنگی ولی بقا، بگو غریق غرق شده ، بخوان کوچه لره سوسپمیشم
سرت را بالا آوردی خیره با بغض نگاهم کردی گفتی مهجوری ، دلتنگی ولی بقا، غریق غرق شده و خواندی با همان بغض
کوچه لَرَه سو سپمیشم، یار گَلَنده توز اولماسین
ائله گلسین بلَ گئتسین آرامیزدا سؤز اولماسن
ساماوارا اوت آدمیشام ایستیکانا قند سالمیشام
یاریم گِئدیب تک قالمیشام
نَه گوزلدیر دیر یارین جانی، نَه شیریندیر یارین جانی
پیاله لری رفته دی هر بیری بیر طرفده دی
گورمه میشم بیر هفته دی، نَه گوزلدیر دیر یارین جانی
نَه شیریندیر یارین جانی
کوچه لره
4.2K views17:18