آروم چشماشو باز کرد و به دور و برش نگاهی انداخت ؛ با ناامیدی ت | 𓆩ебать мир𓆪
آروم چشماشو باز کرد و به دور و برش نگاهی انداخت ؛ با ناامیدی تمام از جاش بلند شد. مثل همیشه خواب دیده بود. اون کنارش نبود ، اون تو اتاقش نبود. مثل همیشه صبحشو با تنهایی تو یک اتاق تاریک و بدون صدایِ خنده هایِ اون شروع کرده بود. دوباره گریش گرفت و از انقدر درد کشیدنِ خودش خندید... تلخ خندید و گریه کرد. سیگارشو از رویِ میز برداشت و راهشو به سمت بالکن کج کرد و یکی از سیگار هایی که یادگاری از فرشتش بودن رو روشن کرد. عجیب بود... ولی هربار که سیگار میکشید اول اون رو میبوسید و بعد ازش کام میگرف. تکیه به چهار چوب در داد و دوباره شروع کرد با خودش حرف زدن: _این 1309 روزیه که نیستی و رفتی از پیشم و هنوزم به نبودنت عادت نکردم قمر کوچولویِ من ، نتونستم به نبودِ صدایِ خنده هات عادت کنم یاقوتِ سرخِ من، نتونستم به نبودِ عطر تنت عادت کنم بهشتِ من ، نتونستم به نبودِ حضور همیشه گرمت کنارم عادت کنم پریزادِ من! و آروم سُر خورد یه گوشه و اشک ریخت. -تو نمیدونی ولی بعد رفتنت نور زندگیم هم رفت. کام طولانی از سیگار گرفت و اشکاشو پاک کرد. -کجایه این دنیارو باید دنبالت بگردم؟!