"
زندگی مثل یه بازی شطرنج میمونه جیمین ما نقشه میریزم که چطور باید حرکت کنیم."
جیمین متفکرانه بهش نگاه کرد و منتظر ادامهی حرفش موند.
"
اما میدونی.. اجرای اون حرکات مشروط به حرکاتی هست که رقیب انجام میده "
"منظورت از این حرفا چیه "
یونگی نگاه خنثیش رو به پسری که با دو قدم ازش فاصله ازش ایستاده بود، داد. "چرا برگشتی جیمین؟ آزاد بودی که بری!"
پوزخندی روی لبهای پسر نقش بست. "
یه مرده هیچ وقت آزاد نیست مین شوگا "
پسر بزرگتر دو قدم فاصله رو از بین برد. نگاه بیحسش هنوز روی پسر مو نارنجی زوم بود و اینج به اینج اون صورت بینقص رو ستایش میکرد. "
به #جهنم من خوشاومدی پارک جیمین "