در میان اهالی حومهی کاشان روایتی بوده که روزی شخصی نیکوکار تنگدست میشود و ذخیرهی گندم او رو به پایان میکشد. به هنگام ناراحتی پیرمردی را میبیند که از او احوالش را میپرسد. پس از آن پیرمرد، که در این باور همان خضر نبی است، یک مشت گندم به او میدهد تا در ذخیرهی گندم هایش بریزد و از او میخواهد که با کسی در این باره سخن نگوید. مرد همین کار را انجام میدهد و تا مدتها بدون اینکه گندم ها تمام شود از آن استفاده میکند، تا زمانی که داستان را به آشنایی بازگو میکند و وقتی به خانه اش برمیگردد مییابد که گندم ها تمام شده.
همچنین باور بوده که هرشخصی که ۴۰ روز هر صبح درب عبادتگاهی را جارو کند به شکلی که هیچ چشمی او را نبیند، می تواند خضر را ببیند و حاجت خود را از او بطلبد.