Get Mystery Box with random crypto!

فردای ان روز عظیم با قلبی مالامال ازدردورنج به سوی تهران روانه | Book_tips

فردای ان روز عظیم با قلبی مالامال ازدردورنج به سوی تهران روانه شد به امید اینکه ایرج را پیدا کند. باخوداندیشید شاید بتواندروی ناصرخان حساب کرده وازاو کمک مالی بخواهد...
ولی ازاین فکر منصرف شد. نزد چندنفر ازاشنایان ایرج رفت وسراغ اورا گرفت ولی همه اظهار بی اطلاعی کردند.چنان مبهوت این اتفاق ناخوشایند بود که پیرامونش رانمی دید سرگردان، ازاین خیابان به ان خیابان می رفت.. ناگاه مغازه فرش فروشی ان طرف خیابان نظرش راجلب نمود..
بی اختیار به سمت مغازه رفت.. دریک ان صدای ترمز شدیدی شنیده شد عظیم احساس کرد بدنش با کوهی برخورد کرده است..سرش گیج رفت ودردی تمام وجودش را دربرگرفت..

#گلهای_صحرایی
#گیتی_حسینی
@book_tips