محبوبم! روزی که میرفتم هر چه دوست داشتم با خودم بردم. کوهها | Book_tips
محبوبم! روزی که میرفتم هر چه دوست داشتم با خودم بردم. کوهها را بغل کردم، رودخانهها را روی کولم گذاشتم، جنگلِ شمال، کویر لوت و خاطراتِ مهتابیِ تو.
سنگین بودم. زورم نمیرسید. بار را زمین گذاشتم و به خانه بازگشتم. کفش را درآوردم، نفسی کشیدم و با صدای بلندی گفتم: هیچکجا خانهی آدمی نمیشود. همینجا میمانم . . .