Get Mystery Box with random crypto!

#رمان_رئیس_بزرگ رمان_رئیس_بزرگ #نوشته_حانیه_یعقوبی #1038 | قفسه کتاب

#رمان_رئیس_بزرگ رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی

#1038

و دوباره رو به فرانچسکو ادامه داد :

-کل نقشه اتو برای پدرخوانده گفتم....مطلع پا به این جا گذاشت... برای همتون نقشه کشید. به قول خودش یه صیدِ با ماهیای دونه درشت....یه
ساعتی هست که اینجا رو ترک کرده....اما به من دستور داد کل این ویلا رو بمب گذاری کنم... قبل از اینکه تو و افرادت بیاین اینجا ترتیبشو دادم

لبخند خبیثانه ای زد و ادامه داد : بد رو دست خوردی فرانچسکو مگه نه ؟!

فرانچسکو دندان روی دندان می سایید که وقتی حرف کیت به اینجا رسید با خشم خواست
دست به اسلحه ای که روی زمین بود ببرد که کیت ریموت کوچیکی که یک دکمه قرمز روی
ان تعبیه شده را رو به انها گرفت.

و با صدای بلند گفت :

- دستت بخوره به اسلحه کل اینجا رو میفرستم رو هوا !....نکنه هوس کردی زودتر از موعد
پودر بشی ؟!

فرانچسکو با فریاد و برافروخته درحالی که از شدت خشم ، سر تا پا می سوخت گفت :

- زنیکه ی عوضی ....تو از منم مکارتری....از من مکار تر بودن هنر میخواد....تو هنرمندی!

کیت قهقهه سر داد. نگاهش افتاد به دیاکو که مثلی شیری که کمین کرده ساکت و جدی در حال نقشه ریختن است.

صدای کیت ، رشته ی افکار دیاکو را پاره کرد. وقتی که می گفت:

- به چی داری فکر میکنی عزیزم ؟!....اینجا دیگه ته خطه !

دیاکو جدی و خشن پرسید :

-رئیست میدونه گردن بند یاقوت و نداره ؟!....میدونه اگه رازش فاش بشه دودمانشو نابود میکنن ؟!

کیت با خونسردی گفت :

- آره میدونه....نگران نباش جیمز همه چیز و بهمون میگه عزیزم

تا اسم جیمز آمد صورت دیاکو برافروخته شد. با تندی گفت :

- اون مرتیکه خائن کجاست ؟!

نگاه کیت به شقیقه ی دیاکو افتاد که نبض گرفته است. با خونسردی جواب داد :

- جیمز خائن نیست....این تویی که نفهمیدی طرفِ کیو بگیری....اگه دست از اون انتقام احمقانه ات برمیداشتی.....اگه به این دختره ی احمق میدون نمی دادی....الان جزو اینا نبودی....برنده بودی نه بازنده.... ما متاسفم پایان زندگیتو خودت اینجوری انتخاب کردی



رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase