بدجوری بارون می اومد، تا جايی كه مشتری هامون بعد از تموم شدنِ | BOOK ™
بدجوری بارون می اومد، تا جايی كه مشتری هامون بعد از تموم شدنِ قهوه شون، همچنان پشتِ ميزها با فنجون های خالی نشسته بودن و از پنجرهی بخار گرفته به بيرون كه اصلا قابلِ ديدن نبود زل زده بودن