مالک جهنی گفت: وقتی شیعیان را تبعید کردند و به چند فرقه تقسیم شده بودند، ما به یک گوشه مدینه پناه بردیم در آنجای خلوت صحبت از فضایل ائمه کرده و عقیده شیعه را بازگو میکردیم تا بالاخره خدایی آنها به ذهن ما خطور کرد. ناگاه دیدم امام صادق علیه السلام سوار بر الاغ است و در مقابل ما ایستاده نفهمیدیم از کدام طرف آمد. فرمود: مالک، خالد از چه وقت در باره خدایی ما صحبت میکردید؟ گفتم: چنین فکری به ذهن ما نرسیده بود مگر هم اکنون. فرمود: بدانید: ما خدایی داریم که شب و روز از ما حفظ میکند و او را میپرستیم، مالک، خالد هر چه مایلید در فضیلت ما بگویید ولی بدانید که ما مخلوق و آفریده شده هستیم. همان طور که روی الاغ نشسته بود چند مرتبه این سخن را تکرار نمود.