شهر را آذین بستند! در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که | 🏴بُت شِناسی🏴
شهر را آذین بستند!
در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که سهل بن سعد گفت: من در سفری وارد دمشق شدم، شهری دیدم در نهایت معموری با اشجار و انهار بسیار و قصور رفیعه و منازل بی شمار، و دیدم که بازارها را آئین بسته اند و پردهها آویخته اند، و مردم زینت بسیار کرده اند و دفّ و نقّاره و انواع سازها مینوازند، با خود گفتم: مگر امروز عید ایشان است؟! تا آنکه از جمعی پرسیدم که: مگر در شام عیدی هست که نزد ما معروف نیست؟ گفتند: ای شیخ مگر تو در این شهر غریبی؟ گفتم: من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده ام، گفتند: ای سهل! ما تعجّب داریم که چرا خون از آسمان نمی بارد، و چرا زمین سرنگون نمی گردد؟ گفتم: چرا؟ گفتند: این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی علیه السّلام را از عراق برای یزید به هدیه آورده اند، گفتم: سبحان اللَّه سر امام حسین را میآورند و مردم شادی میکنند؟! پرسیدم که: از کدام دروازه داخل میکنند؟ گفتند: از دروازه ساعات، من بسوی آن دروازه شتافتم.