Get Mystery Box with random crypto!

زیر درخت قصه های من، پارک چانیولی زندگی می‌کرد که دلش برای بکه | 𝑩𝒖𝒏𝒏𝒚 𝑻𝒐𝒘𝒏🐰࿐

زیر درخت قصه های من، پارک چانیولی زندگی می‌کرد که دلش برای بکهیونی که بوی شکوفه های بهاری می‌داد، تنگ شده بود.
مگه بهار نیومده؟ پس بکهیون کجاست؟


«زیر سایه‌ی درخت نشسته بودن، باد خنک بهاری تو موهاشون می‌پیچید، آسمون بالا سرشون خیلی آبی و درخشان بود، سر چانیول روی پاهاش بود و دست‌های همدیگه رو گرفته بودن. اگر زندگیش تو همین لحظه به پایان می‌رسید، هیچ پشیمونی‌ای جز نبوسیدن چانیول نداشت.
ناخودآگاه دست چانیول رو محکم فشار داد و روش خم شد. هنوز به لب‌هاش نرسیده بود که چشم‌های پسرِ خوابیده روی‌ پاش باز شد.
فرصت نکرد شوکه بشه، چون چانیول نگاهی بهش انداخت و گردنش رو گرفت و سرشو آورد پایین. زبونشو روی لب‌های بکهیون کشید و گفت:
- نمی‌خواد چیزی بگی.
بکهیون کاملا لال شد. خیلی فرصت نکرد به چیزی فکر کنه چون دوتایی‌شون هم‌زمان مشتاقانه لب‌هاشون رو به هم رسوندن.»

Reverie - Tap to read