نه فرشتهام، نه شیطان، کیام و چیام؟ همینم!نه ز باده و نه ز آ | کافه کتاب
نه فرشتهام، نه شیطان، کیام و چیام؟ همینم!نه ز باده و نه ز آتش، که نوادهی زمینم! منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی نه سپیده دم به دستم، نه ستاره بر جبینم. منم و ردای تنگی که به جز «من»اش نگنجد. نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم نه حق حقم، نه ناحق، نه بدم نه خوب مطلق، سیه و سپیدم: ابلق! که به نیک و بد عجینم نه برانمش، نه در بر کِشَمَش، غم است دیگر! چه بگویم از حریفی که مناش نمیگزینم؟ نزنم نمک به زخمی که همیشگی است، باریکه نه خستهی نخستین، نه خراب آخرینم تب بوسهایم از آن لب، به غنیمت است امشب که نه آگهام که فردا، چه نشسته در کمینم