هرگز از مرگ نترسیدم من مگر امروز که لرزید دلم داشتم با کیوان د | کافه کتاب
هرگز از مرگ نترسیدم من مگر امروز که لرزید دلم داشتم با کیوان درد دل میکردم یادم آمد آنگاه آخرین ماندهی آن جمع پریشانم، آه چه کسی خوابِ تو را خواهد دید چه کسی از تو سخن خواهد گفت چشم خندانش برقی زد سایهجان! ما هستیم ما صدای سخن عشقیم یادگار دل ما مژدهی آزادی انسان است.