#برشی_از_یک_کتاب آنها میدویدند؛ به یکدیگر غذا میدادند، ب | کافه پاراگراف
#برشی_از_یک_کتاب
آنها میدویدند؛ به یکدیگر غذا میدادند، باهم مست میشدند، باهم هشیار میشدند، باهم دعوا میکردند، یکدیگر را تنها میگذاشتند، از هم خسته میشدند، یکدیگر را لوس میکردند، خودشان را برای هم لوس میکردند، از هم متنفر میشدند، از هم فاصله میگرفتند، از نو شروع میکردند، یکدیگر را ناامید میکردند، تحسین میکردند، همدیگر را از نو میشناختند، تمام راه به هم کمک میکردند و به ویژه یاد گرفتند که در همه حال سرشان را بالا نگه دارند .. آنها زندگی میکردند ..