بیزارم از بیتفاوتها! انسانهای دستتنها و بیگانه با شهر، نمی | کافه پاراگراف
بیزارم از بیتفاوتها! انسانهای دستتنها و بیگانه با شهر، نمیتوانند وجود داشته باشند. آنکه زنده است نمیتواند بهراستی شهروند باشد و موضعگیری نکند. بیتفاوتی کاهلی است، انگلوارگی است، بیجربزگی است. زندگی نیست و از اینروست که من از بیتفاوتها بیزارم.
بیتفاوتی وزنه مردهی تاریخ است، گلولهای سربی است برای فرد مبدع و مبتکر؛ و مادهی راکدی که در آن غالب هیجانهای درخشان غرق میشوند. باتلاقی است که شهری کهنه را دربر میگیرد و بهتر از دیوارهای محکم و نیکوتر از سینهی جنگجویان از آن شهر محافظت میکند؛ زیرا در مردابهای غلیظ گلآلود خویش حملهکنندگان را میبلعد و از میان میبرد و دلسرد میکند و گاه نیز ایشان را از اقدام قهرمانانه منصرف میکند ..