فروید اغلب از رشتههای دیگر با عنوان مستعمرات روانکاوی، و نه س | کافه روانشناسی
فروید اغلب از رشتههای دیگر با عنوان مستعمرات روانکاوی، و نه سرزمین مادری صحبت میکند. این واقعا زبان یک سازنده امپراتوری یا رهبر سیاسی است. پسربچهای که مارشال ماسنا را ستایش میکرد، نوجوانی که میخواست یک رهبر لیبرال یا سوسیالیست شود، بزرگسالی که با هانیبال و موسی همانندسازی میکرد، مخلوق خود، یعنی جنبش روانکاوی را وسیلهای برای نجات و تسخیر جهان توسط یک آرمان میدید.
پاسخ به این سوال که این آرمان چه بود، کار سادهای نیست. فروید و پیروانش رسالتی برای خود قائل نبودند و چنین آرمان شبهمذهبیای را در ذهن نداشتند، بلکه به دنبال یک شیوه درمانی و نظریه روانشناختی درباره ضمیر ناخودآگاه، سرکوبی، مقاومت، انتقال، تعبیر رویا و امثال اینها بودند.
در این شیوه، هیچ نکته آشکار و صریحی را نمیتوان به منزله محور مرکزی یک اعتقاد و ایمان در نظر گرفت و محتوای این ایمان، همواره درونی و ضمنی باقی ماند. فروید به کلی منکر آن بود که روانکاوی نوعی جهانبینی و فلسفه زندگی است.
او گفته بود: «به نظر من روانکاوی در موقعیتی نیست که بتواند برای خود یک جهانبینی ایجاد کند روانکاوی نیازی به این کار ندارد زیرا خود رشتهای از دانش بشری است و میتواند به جهانبینی علمی بپیوندد. روانکاوی نمیتواند نام پرطمطراقی چون جهانبینی را به خود بگیرد زیرا همه چیز در محدوده آن قرار نمیگیرد. روانکاوی موضوعی است ناقص و ادعای جامعیت یا نظام داشتن را ندارد.»
بدین ترتیب، فروید وجود فلسفه خاصی را که زاده روانکاوی باشد، رد میکند، با این همه، و با توجه به همه این واقعیتها تنها نتیجهای که میتوانم بگیرم این است که فروید آگاهانه به روانکاوی اعتقاد داشت و میخواست که اعتقاد داشته باشد، اما میل به تاسيس یک مسلک جدید فلسفی و علمی را در خود سرکوب میکرد و در واقع، این مسئله در ناخودآگاه او بود. با وجود این، همین فروید در نامه موثری به فرنتسی (۸ مارس ۱۹۱۳) نوشت:
کاملا احتمال دارد که بعد از آن که همه سرود تدفین ما را نواختند، این بار واقعا دفن شویم. این مسئله سرنوشت شخصی ما را تغییر میدهد، ولی هیچ تغییری در دانش ما ایجاد نخواهد کرد. ما حقیقت را در اختیار داریم و من در این مورد همان قدر مطمئن هستم که پانزده سال پیش بودم.
اریک فروم از کتاب رسالت زیگموند فروید ترجمه فرید جواهرکلام