Get Mystery Box with random crypto!

ارنست همینگوی همه‌ عمر به ناچار در جستجوی خطر و غلبه بر آن بود | کافه روانشناسی

ارنست همینگوی همه‌ عمر به ناچار در جستجوی خطر و غلبه بر آن بود و این شیوه‌ای عجیب‌ بود برای اثبات اینکه خطری در کار نیست. مادر همینگوی گفته است یکی از نخستین جملاتی که ارنست به زبان آورد، این بود: «از هیچ‌چی نمی‌ترسم.» طنز ماجرا در این است که او دقیقا از چیزی نمی‌ترسید، زیرا مانند همه‌ ما، از هیچی و نیستی می‌ترسید.

بنابراین قهرمان همینگوی، مظهر لگام‌گسیختگیِ راه حل فردی و مستقلی‌ست برای کنار آمدن با موقعیت انسانی. این قهرمان انتخاب نمی‌کند؛ اعمالش سائق‌وار و وسواس‌گونه است؛ از تجربیات جدیدش چیزی نمی‌آموزد. حتی نزدیک شدن مرگ نگاهش را به درون برنمی‌گردانَد یا بر درایتش نمی‌افزاید.

در راه و رسم همینگوی جایی برای پیری و نقصان نیست، چون این‌ها رنگ و بوی روزمَرِگی دارند. در پیرمرد و دریا، سانتیاگو با مرگ قریب‌الوقوعش به شیوه‌ای کلیشه‌ای و قالبی روبه‌رو می‌شود ـ شیوه‌ای که در رویارویی با سایر خطرات اساسی زندگی‌اش هم در پیش گرفته است ـ در جستجوی ماهی بزرگ ‌تنها به دریا می‌زند.

خود همینگوی نتوانست از فروپاشی اسطوره‌ گزندناپذیری شخصی‌اش جان سالم به‌در بَرَد. وقتی سلامتی و چالاکی جسمانی‌اش رو به افول نهاد، وقتی «روزمرگی»اش (به این معنا که او هم مانند دیگران باید با موقعیت بشری رودررو شود) به طرز دردناکی آشکار شد، به تدریج ماتم گرفت و بالاخره به افسردگی عمیقی مبتلا شد.

بیماری واپسینَش، روان‌پریشی پارانوئید با هذیان‌های گزند و آسیب و افکار انتساب، موقتا اسطوره‌ استثنا بودنش را تقویت کرد. در نهایت، راه حل پارانوئید شکست خورد؛ و همینگویِ بی‌دفاع در برابر ترس از مرگ، دست به خودکشی زد. با اینکه اقدام به خودکشی به دلیل ترس از مرگ، یک پارادوکس است، چندان ناشایع نیست. خیلی‌ها گفته‌ای با این مضمون داشته‌اند: «آن‌قدر از مرگ می‌ترسم که به‌سمت خودکشی رانده می‌شوم.»

اروین یالوم
از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال
ترجمه سپیده حبیب