The Front (1976)
«چه میشد اگر یک لیست وجود میداشت؟
لیستی که براساس آن بهترین بازیگرانمان اجازه نداشتند بازی کنند؟
بهترین نویسندگانمان اجازه نداشتند بنویسند؟
بامزهترین کمدینهایمان اجازه نداشتند ما را بخندانند؟
این کشور (آمریکا) چگونه میشد اگر چنین لیستی وجود میداشت؟
میشد شبیه به آمریکای 1953.»
جملات بالا که ترجمهای دست و پا شکسته از من هستند، کل ماجرای جبههْ را از همان ابتدای فیلم شرح میدهند؛ هاوارد پرینس (وودی آلن) مرد ساده دلی است که با وجود بیآزار بودن، در زندگی حسابی بد آورده و بدتر آنکه این صندوقدار رستورانِ بداقبال، دل در گرو شرطبندی دارد و پرواضح است که شرطبندی برای هر کس خوب باشد، برای آدم بدشانس بد است. یک دوست نویسنده اما در رحمت را به روی هاوارد باز میکند؛ چگونه؟ با این پیشنهاد که نوشتههایش به نام و حتی دستِ هاوارد برسد به دست تهیه کنندگان تلویزیونی؛ چرا؟ چون این دوست عزیز نویسندهای است دارای عقاید چپ و نویسندگانی که در آن سالها به مارکسیسم/سوسیالیسم گرایش داشتند، مورد اذیت و آزار قرار گرفته و مککارتیسم بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر را خانهنشین کرده بود؛ تمام.
جبهه فیلم مفرح و زیبایی است که در تقریباً یک سوم پایانی خود، شاید بیش از حد دستخوش فضایی غمگین و همزمان جدی میشود، حتی میتوان گفت در سکانسهای پایانی میخواهد به فیلمی درباره قهرمانی که به دوستانش پشت نکرده و دربرابر قدرت سرخم نمیکند تبدیل شود؛ معتقدم اگر در همان مسیر طنز میماند هم نقدش عمیق در میشد و هم در کل ماندگارتر.
#مارتین_رایت
#پیشنهاد_فیلم
@Caligula_Mas