پنداشته بودم که زمین امنتر از چیزیست که فکرش را میکنم. آن زم | ·°| کپشنیسم |°·
پنداشته بودم که زمین امنتر از چیزیست که فکرش را میکنم. آن زمان که خدا نخواست کنارش بمانیم. آن زمان که نبخشید.. و تبعید، چه تنبیه سختی بود برای مایی که حتی درختی را لمس نکردیم.. گاهی به این میاندیشم که آیا همگی مستلزم این عقوبت بودیم؟ -نه... مهربانِ مطلق حتما جای مناسبی برای قربانیان سیب آماده کرده است! و حال این ماییم... در دنیایی که هیچ چیز آنگونه که نشان میدهد نیست! حتی گاهی لبخندِ مهربانِ پدر و مادر.. اینجا زمان به وقت توحُش کوک و به وقت انسانیت ایستاده است. اینجا سقط نطفهی سه ماهه جرم و سر بریدنِ فرزند ۴۰ ساله در هالهای از ابهام است! خدایا.. کاش از گِلِ قابیل آدمِ دوبارهای نمیساختی! کاش خاک میماندیم و گُل میرویاندیم! زمینت جای خوبی نبود، قربان.. (: