رمان هات و نفسگیر #هوس
چشم بستم و اخی از درد گفتم..
نگاه اون یکی هنوزم خیره ی صورتم بود..
لبم رو گاز گرفتم و از عجز از اون کمک خواستم..
نا امید تر از قبل و درحالی که بدنم زیر دستای کثیفشون در حال لمس شدن بود لرزیدم و چشم
بستم...
خودمو تکون دادم و خواستم چیزی بگم که یهو صدای زنگ در تو عمارت پیچید ..
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم تا میتونم بلند جیغ بکشم..
فقط افراد بالای 18 سال کلیک کنند
https://t.me/joinchat/AAAAAEbiA8zPfka1W6s3vw
