#لمس دوباره #لبای بک مطمئنش کرده بود که دیگه فکر کردن به چیزی | •снαɴвαек ғɪc🌙
#لمس دوباره #لبای بک مطمئنش کرده بود که دیگه فکر کردن به چیزی غیر از اون #موچی های صورتی با #خال فسقلی ظریف کنارش غیر ممکنه...از طرفی به هر جایی از #گردن و #ترقوه اش می رسید با مکش لباش رد #مالکیتش رو مدام بیشتر می کرد.. - آههه... یولااا .. چانیول لبخندی زد.. وتیشرت نازک بک رو با احتیاط درآورد و هر لحظه #بوسه های پروانه ایه بیشتری سرتاسر #شکم گرد و برآمده بکهیون میذاشت... - اگه زودتر به دنیا بیای , قول میدم بیشتر #عاشقتبشم... بک #لبخندی به حرف زدن چان با #بچشون زد.. چقدر همه چیز در ظاهر شیرین بود...