Get Mystery Box with random crypto!

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی» پرستار بچه‌‌هایم را به اتاقم | کانال انگیزشی چرخک

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی» پرستار بچه‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه‌حساب كنم.

به اون گفتم: بنشینید. می‌دانم كه دست و بال‌تان خالی است اما رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌آورید. ببینید! ما توافق كردیم كه ماهی سی‌روبل به شما بدهم این‌طور نیست؟

چهل روبل!

نه! من یادداشت كرده‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم. حالا به من توجه كنید.
شما دو ماه برای من كار كردید.

دو ما و پنج روز!

دقیقا دو ماه! من یادداشت كرده‌ام. كه می‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه می‌دانید یكشنبه‌ها مواظب فرزندم نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌رفتید.

سه تعطیلی… یولیا از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش بازی می‌كرد ولی صدایش درنمی‌آمد.

سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌گذاریم كنار. فرزندم چهار روز مریض بود، آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب فرزند دیگرم بودید و دیگر این‌كه سه روز هم شما دندان‌درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام، دور از بچه‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌شود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصی‌ها، آهان! چهل و یک روبل، درسته؟

چشم چپ یولیا قرمز و پُر از اشک شده بود. چانه‌اش می‌لرزید. شروع كرد به سرفه كردن‌های عصبی. دماغش را پاک كرد و چیزی نگفت.

و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید.
فنجان، قدیمی‌تر از این حرف‌ها بود، ارثیه بود، اما كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه‌ حساب‌ها رسیدگی كنیم.

موارد دیگر: به خاطر بی‌مبالاتی شما، فرزندم كولیا، از یک درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ۱۰ تا كسر كنید. همچنین بی‌توجهی‌تان باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌های فرزند دیگرم، وانیا، فرار كند. شما می‌بایست چشم‌هایتان را خوب باز می‌كردید. برای این كار مواجب خوبی می‌گیرید.
پس پنج تای دیگر هم كم كنید.

در دهم ژانویه، ۱۰ روبل از من گرفتید…
یولیا نجواكنان گفت: من نگرفتم.
اما من یادداشت كرده‌ام.
خیلی خوب! شما شاید…

از چهل و یک، بیست و هفت‌تا برداریم، چهارده تا باقی می‌ماند.
چشم‌هایش پُر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌درخشید. طفلک بیچاره!

من فقط مقدار كمی گرفتم.
در حالی كه صدایش می‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم، نه بیشتر!

دیدی حالا چطور شد؟ من اصلا آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده‌تا به كنار، می‌كنه به‌عبارتی یازده‌تا! این هم پول شما: سه‌تا، سه‌تا، سه‌تا… یكی و یكی.
یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان، آن را گرفت و توی جیبش ریخت.
به آهستگی گفت: متشكرم!

جا خوردم! در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟!
به خاطر پول!

یعنی متوجه نشدی دارم سرت كلا می‌گذارم؟ دارم پولت را می‌خورم؟ تنها چیزی می‌توانی بگویی این است كه متشكرم؟

در جاهای دیگر همین مقدار را هم ندادند!

آن‌ها به شما چیزی ندادند؟! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌زدم، یک حقه‌ كثیف! حالا من به شما هشتاد روبل می‌دهم. همه‌شان این‌جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.
ممكن است این‌قدر كسی نادان باشد؟

چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدای‌تان در نیامد؟ ممكن است كسی توی دنیا، این‌قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.

به خاطر بازی بی‌رحمانه‌ای كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود را به او پرداختم.
برای بار دوم چندمرتبه مثل همیشه با ترس گفت: متشكرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم در چنین دنیایی چقدر راحت می‌شود زورگو بود!

داستان کوتاه متشکرم از آنتوان چخوف

@Charkhak
سایتمون هم مطالب خوبی داره
Charkhak.ir