خالهبازی که میکردیم، بچهتر از همه بودم زورم نمیرسید شوهر گیر | چه جالب
خالهبازی که میکردیم، بچهتر از همه بودم زورم نمیرسید شوهر گیرم نمیومد،اما اسمش پارسا بود، خلبان، همش مأموریت بود یه روز که سبزی تازه چیده بودم برا کوکو. خبر شهادتش رو بهم دادن مراسم تشییع باشکوهی بود اونقد خاکتوسرم ریخته بودم که تو حموم اینقد کتک خوردم که نزدیک بود برم پیش پارسا