2020-02-04 01:20:16
من نمیخواهم تورا طور دیگری یاد کنم
نمیخوام از نبودنت بگویم
میخواهم از بودنت بگویم ... از تمام "بودن" هایت
از تمام اردیبهشت هایی که در کنار ما بودی و برای ما ، شرح حماسه های شاهنامه میگفتی
شرح قصه هایی که میگفتی از نان شب هم واجب تر است
از داستان هایی که با آنکه میدانستیم
اما شنیدنش از تو
لذتی دو چندان داشت
با آن همه شوری که پای شعرها میگذاشتی
از تمام حسی که در این راه میگذاشتی
همین حس ، شاید بلای جان تو شد تا ادبیات این سرزمین را در جان ما به امانت بسپاری
چیزی شبیه آرش که جانش را بر تیر گذاشت
تو هم جانت را بر دل های ما قرار دادی که مانند تو ، این فارسی را پاس بداریم
گفتم آرش
هنوز آن شعر بلند آرش را که در کلاس میخواندی یادم هست
هنوز با همان صدا در گوشم میپیچد
مثل باد میان گندمزار
فقط عجیب است که برف نمیبارد
" در برون کلبه میبارد
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش،
دره ّ ها دلتنگ؛
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
کودکان دیری است در خوابند،
در خواب است عمونوروز
میگذارم کندهای هیزم در آتشدان
شعله بالا میرود پّرسوز "
#استاد_دائمی
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم
665 views22:20