خیلیهایمان از اینروزها جان به در خواهیم برد، اما این سالها | صداي مشاور
خیلیهایمان از اینروزها جان به در خواهیم برد، اما این سالها که تمام شود احتمالا فقط قلیلی از ما روحش را و شرفش را از این تاریکخانه به سلامت عبور خواهد داد. البته که تقصیر ما نیست. خب سخت است بار شیشهی گلاب از این سنگلاخ رد کردن. بالاخره میشکند چندتاییش. سخت است کودک مهر و عاطفه را در چکاچک شمشیرهای زمانه شیر دادن و لالایی خواندن، میپرد گاهی از خواب، گریه میکند گاهی... ولی کاش این قحطسال که تمام شد شرمندهی خودمان نباشیم که فقط رد شدهایم از اینروزها و رنجها چنان تُک زدهاند بر جانمان که نه هیچ از شفقتمان مانده است و نه هیچ از شرافتمان...
در پایان هر عصر بلا، در جایی دفتری باز میشود. کاش آنروز ناممان در سیاههی آنهایی نباشد که بالای صفحهشان نوشتهاند: "طوفان بود و فقط کلاه خودشان را چسبیده بودند در هوایی که هزار گردباد، هزار آدم خسته را توی خودش پیچیده بود"...
کاش اینروزها که تمام شد ناممان توی آن صفحهای از دفتر باشد که بالایش به خط خوش نوشتهاند: "امیدوار بودند در روزگارانی که امیدوار بودن سختترین کار دنیا بود. کریم بودند در سیاهسالی که سکهها چنان تنگ در آغوش مشتها بودند که تفنگها در دست تفنگدارانِ ترسیده. گوارایشان باد حظ آسوده بر آینه نگریستنها"...