Get Mystery Box with random crypto!

یه روز داشتیم با علیرضا از خیابون رد میشدیم یه مغازه دیدم که ل | داستان

یه روز داشتیم با علیرضا از خیابون رد میشدیم یه مغازه دیدم که لباس زیر میفروخت از سوتینش خوشم اومد -علی یه دقیقه بیا من یه چی ببینم اومد رفتیم پشت ویترین اولین بار بود که اینکارو میکردیم یه نگاه به ویترین کرد یه نگاه به سینه های من نگاهم اونور بود ولی حواسم…