2021-09-25 14:11:16
حالا به جایی از زندگی رسیدم که احساس بوتهی گلی رو دارم که هرکس از راه رسید گلهاش رو چیدو ازش قلمه زدو بدون اینکه بهش آب بده رفت.
احساس سینمایی رو دارم که هرکس هروقت حوصلش سر رفت اومد فیلم مورد علاقش رو دیدو پاکت پفکش رو انداخت کف سینما و رفت..
مثل یک کتاب قدیمی که صفحههای مهمش رو کندن و توی جیبشون گذاشتن...
تا امروز یک باغ بدون دیوار بودم..
از روحم محافظت نکردم..
دور روحم حصار نکشیدم که آسیب نبینه
حالا روحم زخمی شده،تیکه تیکه شده،پاره شده...
حالا دیگه نه گل برام مونده،نه برگ،نه شاخه...
فقط مونده یک ریشه که داره خشک میشه..
چقدر باید زمان ببره که دوباره جَوونه بزنه،دوباره سبز بشه.
که اگر ازش مراقبت میکردم که اگر میذاشتمش توی سایهو هر روز بهش آب میدادمو نمیذاشتم دست هیچ احدی بهش برسه،که اگر کسی میخواست گلهاش رو بچینه میزدم روی دستشو میگفتم به دَرَک که تو گل دوستداری،به این دست نزن،الان دیگه نگران دوباره سبز شدنش نبودم..
چقدر باید بگذره که درد چیده شدن برگهاش از تنش بیوفته!؟
چقدر؟!
.
#فرزانه_صدهزاری
1.1K views11:11