تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم! تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی، من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!... قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام کشتی سوخته ای مانده میان جگرم! دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم! تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم! دور تر می شوی و بی خبر از حال منی پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم! آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم! چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟ چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟ تو اگر نازکنان پا بگذاری به سرم، من هم از جان خودم نازکنان می گذرم! محمد قلینسب https://t.me/dadgostar_hoghogh99 1.1K views19:33