Get Mystery Box with random crypto!

از چيزى حرف می‌زد كه حرفش نبود. به چيزى می‌خنديد كه در خلوت به | 『دادوان』

از چيزى حرف می‌زد كه حرفش نبود. به چيزى می‌خنديد كه در خلوت به گريه‌اش انداخته بود. او با كسى بود كه دوستش نداشت و صورت كسى را پشت چشمانش داشت كه انكارش میكرد. او از آن‌چه نبود نقابى ساخته بود و آنچه را كه بود پشتش پنهان كرده بود.

آلبر کامو
@Dadwaan | دادوان‌‌