Get Mystery Box with random crypto!

پارسال همین موقع ها بود استرس شدید نگرانی ترس گریه نمی‌د | Believe Yourself*Ali

پارسال همین موقع ها بود

استرس شدید
نگرانی
ترس
گریه

نمی‌دونستم قراره چی بشه
سال سومم بود

از طرفی فشار نتایج ضعیف از طرفی فشار خونواده و آشنا ها

واقعا بریده بودم
تقویمو میدیدم
دفتر برنامه ریزیمو می‌دیدم
کلا دو هفته مونده بود تا کنکور

از قلمچی برگشتم
کلی درس خونده بودم
واقعا تلاش کرده بودم
با کلی استرس ، کلی ذوق
منتظر بودم نتیجه آزمونم بیاد

سه ساعت انتظار من انگار سه سال طول کشید

کلی تلاش کرده بودم واقعا دیگه باید نتیجه میداد

بالاخره نتیجه اومد با کلی استرس و ذوق رفتم تو سایت کارنامه رو ببینم

خشک شدم
نا امیدی شدید
بغض شدید
انگار دنیا رو سرم خراب شد

بابام پرسید چیشد ؟ چیکار کردی ؟ اوضاع خوبه ؟

هنگ شده بودم نمی‌دونستم چی بگم

یه نتیجه ضعیف دیگ بعد از دو تا آزمون داغون

۵۵۵۰ بعد دو تا ۵۵۰۰ قبلی

این همه تلاش ، این همه آزمون زدن
کلا ۵۰ تا پیشرفت ؟!
مگه میشه ؟
ینی میشه امیدی داشت ؟

واقعا غمگین ترین روز زندگیم بود

جواب زحمتای خونوادمو چی میدادم
هیچی نگفتم
داغون بودم
خودمو جم و جور کردم بغضمو جمع کردم
گفتم آره بابا بد نبود

واقعا حال اوضاع اون روزامو هیچکی بهتر از شما نمیتونه درک کنه
حس اون نامیدی مطلقه
حس اون همه زحمتای بی نتیجه

فعلا تا همینجا فک کنم کافی باشه برای درک حال و هوای اون روزای من

فقط چند تا سوال ازتون دارم

بنظرتون میشه ازین همه ناامیدی ، امیدی پیدا شه؟

میشه با این وضعیت پر از درد ، پر از غم ، پر از فشار به هدفمون برسیم ؟

آره میشه
من اینجام که بگم میشه
بهتون قول میدم شک نکنین که میتونین
اگه تا لحظه آخر ادامه بدیم میشه
اگه توکل کنیم ، چشامونو رو همه چیز بجز هدفمون ببندیم میشه

شک نکنین اگه من به این هدف ، به این عشق ایمان نداشتم هیچوقت اسممو کنار پزشکی نمیدیدم

محمد مهدی خان محمدی
دانشجوی پزشکی قم