#شاعر_دزد روزی #حکیم_انوری در بازار بلخ میگذشت. هنگامهای دی | دوست داران دانایی
#شاعر_دزد
روزی #حکیم_انوری در بازار بلخ میگذشت. هنگامهای دید، پیش رفت و سری در میان کرد. مردی دید که ایستاده و قصاید انوری به نام خود میخواند و مردم او را تحسین میکردند. انوری پیش رفت و گفت: «ای مرد! این اشعار کیست که میخوانی؟» گفت: «اشعار انوری.» گفت: «تو انوری را میشناسی؟» گفت: «چه میگویی؟ انوری منم.» انوری بخندید و گفت: «شعر دزد شنیده بودم، اما شاعر دزد ندیده بودم.»